مینویسم خاطرات با اشک و آه
در شبی غمگین و تاریک و سیاه
مینویسم خاطرات از روی درد
تا بدانی دوریت با من چه کرد
بر تن ما نکند آتش دوزخ اثری
چون به آتش کده مهر شما سوخته ایم
دریا چه دل پاک و نجیبی دارد
چندیست که حالات عجیبی دارد
این موج که سر به سخره ها میکوبد
با من چه شباهت عجیبی دارد
ز چشمانت نگاهی ده به چشمانم
که چشم من به هر چشمی نمی نازد
زندگی قافیه باران است
من اگر پاییزم و درختان امیدم همه بی برگ شدند
تو بهاری و به اندازه باران خدا زیبایی
هیچ کس تنهائیم را حس نکرد
برکه طوفانیم را حس نکرد
او که سامان غزل هایم از اوست
بی سر و سامانیم را حس نکرد
ای اشک ، گرم و آرام ببار بر گونه بیمار من
ای غم ، تو هم لذت ببر از این همه آزار من
عشق یک واژه زلال است ، تو باید باشی
قلب من زیر سوال است ، تو باید باشی
فال حافظ زدم آن رند غزل خوان هم گفت
زندگی بی تو محال است ، تو باید باشی
شب شکست ، پیمان شکست ، عهدی شکست ، قلبی شکست
از شکست هر شکستی بر دلم آهی نشست
هر وقت دل کسی رو شکستی یه میخ بزن تو دیوار
هر وقت که دلشو به دست اوردی اون میخ رو از دیوار در بیار
ولی جای اون میخ همیشه رو دیوار میمونه
کلمات کلیدی: